مهدیار مهدیار ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات نفسم

بدون عنوان

الهی فدات بشم عزیزم پسرم اینجا یک روزو نیمت بود که تو بیمارستان بغل مامان امنه بودی حاضر شده بودیم بابا رسولم داشت کارای ترخیص از بیمارستانو انجام میداد  تا مارو ببره خونه مامان امنه محمدم مدام زنگ میزدو میپرسید کجایین.قبل از زایمان خیلی استرس داشتم فقط دیدن روی ماه تو به من  شجاعت اینو داد که با پای خودم برم اتاق عمل بعد  از زایمانم وقتی ترو دیدم تمام دردام یادم رفت با دیدن تو هم میخندیدم هم گریه میکردم   دوست داشتم محکم بغلت کنم اما نمی تونستم  اولین نفری که تورو دید بابا رسول بود که اولین عکسو ازت گرفت ولی متاسفانه اولین عکست اپلود نمیشه واست بزارم بابا رسول برام یه دسته گل قشنگ با یه جعبه شیریرینی خرید و یه...
1 شهريور 1393

بدون عنوان

اینجا پسرم چهار ماهه بود برده بودیمش با مامان معصومه وبابا رضا اتلیه وقتی که دوربین فلش میزد چشمات باز میکردی الهی فدای چشمای نازت عزیزم ...
1 شهريور 1393

بدون عنوان

پسرم اینجا داره یه سری به وبلاگش میزنه الهی قربونت بشم مهندس مامان عزیزم فکر کنم اینجا هشت ماهه بودی ...
1 شهريور 1393

بدون عنوان

                                                                به نام خدا                                           &nbs...
1 شهريور 1393